جدول جو
جدول جو

معنی شمع ریختن - جستجوی لغت در جدول جو

شمع ریختن
(خُ گَ تَ)
ساختن شمع. (از آنندراج) :
چشم مخمور ترا تا دیده نرگس از قلم
شمع می ریزد که بر بالین بیمار آورد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به شمعریز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ کَ / کِ شُ دَ)
کار فروش شمع. شمعفروشی، مخفف شمع افروختن. شمع روشن کردن:
بفرمود تا شمع بفروختند
به هر سوی ایوان همی سوختند
فردوسی.
به طیبت کردن ار شمعی فروزی
ازآن طیبت چو شمعی هم بسوزی.
عطار.
رجوع به شمع برافروختن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ / کِ دَ)
شمع برافروختن. شمع افروختن. شمع روشن کردن. برافروختن شمع:
به مازندران آتش افروختند
به هر جای شمعی همی سوختند.
فردوسی.
اگرچه شمع کافوری خرد در خانه می سوزد
چراغ ازچشم شیران بر سر ویرانه می سوزد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ زَ دَ)
نمک پاشیدن. نمک بر چیزی افشاندن. در غذا نمک کردن:
به کام باده کشان تا حلاوتی بخشد
ز خندۀ تو نمک بر کباب خواهم ریخت.
علی خراسانی (از آنندراج).
، در تداول، کنایه از بی مزگی کردن. مزاح و شوخی خارج از ادب کردن
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ زَ دَ)
ترسیدن. بسیار ترسیدن از... سخت رعب داشتن از...:بچه ها از این معلم مو می ریختند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ دَ)
به هم ریختن. در هم ریختن. آشفتن. رجوع به ترکیبات ’هم’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشم ریختن
تصویر پشم ریختن
از اعتبار افتادن: فلانی دیگر پشمش ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم ریختن
تصویر پشم ریختن
((~. تَ))
بی اعتبار شدن
فرهنگ فارسی معین